پيشرو و رضايا و مهدي صفرتايم – نامه هاي خالي
جواب نامه هامو دادي با نامه هاي خالي
تا تو جنگلت گم شم تو جاده هاي تاريك
تو تو اوج سياهي و من پادشاه پاييز
تف به روزي كه بارون با تو عاشقانه باريد
:: مهدي صفرتايم ::
تو آلوده اي به عطر تنم ، پس خط بزنم روياي خيسو
چون دنياي بي تو ، يعني گريه من از اين قصه
در حريق عشق افتادم و حالا ساعت گريه كردم تو اتاقم
يعني خدا هست كه بدونه چهار فصل مياي به خوابم؟
راحت شايد ساعت مانع است بين منو تو
كه با دل راحت راه بسته شد و فاصله ها هست جالبه واسم خنده ببر ماده!
من كه آشنا شدم با جاده ترس ، ديگه نيستي با من تا به مرگ شدمو
خودمو حاضر كردم واسه جنگ با بارون
بدون چتر تو يه روز سرد
پاييز بود ، مست بودم ولي حاليم بود
تو بازي سوخت قلبم درست عين فيلماي هاليوود
تو خوابي ولي من بيدارم
تو خورشيد و آوازت مثل روزنامه پر تيتر همه جا پيچيد و مثل ما فيلممه گرما بليطه و
عمري آبي ترين زخم ها رو مرهم گذاشتم ، كه اصلا تو باشي من نيستم
تو بازي رو بردي
ولي من عاشق بازيم ، برد و باخت مهم ني
برو با اون يكي ، تو رو جادو سحري
:: پيشرو ::
جواب نامه هامو دادي با نامه هاي خالي
تا تو جنگلت گم شم تو جاده هاي تاريك
تو تو اوج سياهي و من پادشاه پاييز
تف به روزي كه بارون با تو عاشقانه باريد
:: رضايا ::
من همونم كه هميشه
واسه چشماي تو خوندم
تو نبودي ، تونبودت
توي بن بست تنها موندم
تو يه خاطره بيشتر نيستي تودلم
از بس شليك كردي اين تير رو به من
ديگه اشكات واسه من رنگي نداره
پس عكستو ميكنم ترجيحا پاره
:: پيشرو ::
جواب نامه هامو دادي با نامه هاي خالي
تا تو جنگلت گم شم تو جاده هاي تاريك
تو تو اوج سياهي و من پادشاه پاييز
تف به روزي كه بارون با تو عاشقانه باريد